زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

ماهگرد ششم

عزیزم ورودت به ماه هفتم زندگی مبارک دختر ملوسم دوست دارم ششمین ماهگردت رو با حضور مامانی و بابایی و عمه یاسمین جشن  گرفتیم ... کلی شیطونی کردی ، جیغ زدی ،کیک خوردی ... مامان ثریا و بابا علیرضا امشب به مشهد رفتند و ما رو تنها گذاشتند و ما هم یه مسافرت کوچولو ترتیب دادیم تا تعطیلات رو بگذرونیم ... واسه دیدن بقیه عکسها بفرمایید ادامه مطلب   الهی همیشه بخندی گل دخترم می خوام بگیرمت بخورمممممممممممممممت بوووووووووووووس  اینم عکسهای ماهگرد پنجمت که مامانی فرصت نکرد تو وبلاگت بذاره ... ...
21 دی 1391

اولین روز کاری مامانی

فردا صبح بعد از شش ماه مرخصی باید به مدرسه برم ، عزیز دلم خیییییللللللللللی نگرانتم  آخه واسه دفعه اوله که میخوام بزارمت و برم سر کار از همین حالا که بهش فکر میکنم دلم برات تنگ میشه ... امشب رفتیم خونه پدر جون تا برات نیروی کمکی بیاریم فردا پیش عمه یاسی هستی  آخه مامان ثریا مریضه و نمیتونه ازت نگه داری کنه... این روزها خیلی بهم وابسته شدی ، همش دوست داری تو بغل مامانی باشی ، اینقدر خودتو لوس میکنی که دلمو میبری ، دختر گلم نکنه فردا عمه رو اذیت کنی    عاشقتم وروجکم     ...
20 دی 1391

عکسهای شش ماهگی

هر هفته وقتی ساری میریم عمه یاسی تو رو به حموم میبره ، کلی هم تو حموم با هم آب بازی میکنین  ، جیکت در نمیاد و با تعجب همه جا رو نگاه میکنی ... وقتی از حموم بیرون آوردیمت برات چند تا عکس گرفتیم تا از لحظه لحظه های کودکیت عکسهای قشنگی به یادگار داشته باشی ...  دوست دارم یه دنیا ...
18 دی 1391

اولین یلدای دخترم

          دختر نازم آخرین روزهای پاییزت پر از خش خش برگهای آرزوهای قشنگت  یلدایت مبارک   امسال شب یلدا همگی به باغ دایی مجید ر فتیم و این شب به یاد ماندنی رو جشن گرفتیم ، گل گفتیم و خندیدم ، دایی واسه همه ما از بزرگترین فرد که آقاجون تا کوچولوترین که زهرا ناز بود فال حافظ گرفت... ساعت ١٠ شب رفتیم ساری خونه پدرجون تا این شب قشنگ رو کنار هم باشیم خیلیییییی خوش گذشت ...   اینم هندونه های رسیده و آبدار بهراد و زهرا ناز   بقیه عکسها ادامه مطلب   شکار لحظه ها   ...
9 دی 1391
1